سنبیدن
لغتنامه دهخدا
سنبیدن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) سوراخ کردن و سفتن . (انجمن آرا) (آنندراج ). سنبانیدن :
چنان آبی که گردد سخت بسیار
بسنبد زیر بند خویش ناچار.
که آیات قرآن و شعر حجت
دل دیوان بسنبد همچو پیکان .
و اگر سبب آن تیزی خون باشد که رگ را بسنبد و بخورد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
کآن چاره چو سنبیدن کوه است بسوزن
وآن حیله چو پیمودن آب است بغربال .
سم او سنبد حجر را یک زمان الماس وار
پس بزودی زو برون آید چو آتش از حجر.
زخم تو ز بس صواب زخمی
سنبد بسنان سنان دیگر.
چون سنجق شاهیش بجنبد
پولادین صخره را بسنبد.
بگیرند هنگام تک باد را
بناخن بسنبند پولاد را.
|| فرورفتن . داخل شدن . فروشدن . دررفتن :
ز صد فرسنگی آید بر در غار
در او سنبدچو در سوراخ خود مار.
|| تکیه کردن و تکیه دادن . || پشتی داده شدن . || فریفتن . مکر و غدر کردن . (ناظم الاطباء). || در زیر پای آوردن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
چنان آبی که گردد سخت بسیار
بسنبد زیر بند خویش ناچار.
(ویس و رامین ).
که آیات قرآن و شعر حجت
دل دیوان بسنبد همچو پیکان .
ناصرخسرو.
و اگر سبب آن تیزی خون باشد که رگ را بسنبد و بخورد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
کآن چاره چو سنبیدن کوه است بسوزن
وآن حیله چو پیمودن آب است بغربال .
امیرمعزی .
سم او سنبد حجر را یک زمان الماس وار
پس بزودی زو برون آید چو آتش از حجر.
سنایی .
زخم تو ز بس صواب زخمی
سنبد بسنان سنان دیگر.
سوزنی .
چون سنجق شاهیش بجنبد
پولادین صخره را بسنبد.
نظامی .
بگیرند هنگام تک باد را
بناخن بسنبند پولاد را.
نظامی .
|| فرورفتن . داخل شدن . فروشدن . دررفتن :
ز صد فرسنگی آید بر در غار
در او سنبدچو در سوراخ خود مار.
نظامی .
|| تکیه کردن و تکیه دادن . || پشتی داده شدن . || فریفتن . مکر و غدر کردن . (ناظم الاطباء). || در زیر پای آوردن . (برهان ) (ناظم الاطباء).