ترجمه مقاله

سنجار

لغت‌نامه دهخدا

سنجار. [ س ِ ] (اِخ ) قلعه ای است در نواحی موصل و دیاربکر. گویند: تولد سلطان سنجر در آنجا واقع شد. (برهان ) . سنجار از دیار ربیعه است و از اقلیم چهارم . دور بارویش سه هزار و دویست گام است از سنگ و گچ کرده اند و بر روی کوهی نهاده است بر جانب قبله و چنان افتاده است که بامهای هر رسته خانه ها زمین کوی یک رسته ٔ دیگر است . باغستان فراوان دارد و سماق و زیتون و انجیر و میوه های فراوان دارد و حقوق دیوانیش صد و چهل و هفت هزار و پانصد دینار است . (نزهة القلوب ص 105). نام شهری است میان نصیبین و شهر دارا و مردم آنجا ایرانیان از قبیله ٔ اکراد باشند. (از ابن بطوطه ). بفاصله ٔ سه منزل از موصل . (غیاث ). شهری است مشهور به سه روزه راه از موصل به بین النهرین . محمد ابراهیم بن ساعد بخاری از آنجا است . (منتهی الارب ). آشوری سَنجار در متون قدیم سنجارا در قدیم شهری بود از نواحی الجزیره و بین آن و موصل سه روزه راه بود اکنون قضایی است در عراق (سوای موصل ) دارای 40511 تن سکنه ، شامل دو ناحیه ٔ سنجار و شمال . مرکز آن هم سنجار دارای 12700 تن سکنه است . (فرهنگ فارسی معین ) :
نکند یاد عقل از مولد
نزند لاف سنجر از سنجار.

خاقانی .


سنجر بمرد ویحک سنجار ماند اینک
چون بنگری بصورت سنجار به ز سنجر.

خاقانی .


یکی درمسجد سنجار به تطوع بانگ نماز گفتی . (گلستان ).
ترجمه مقاله