ترجمه مقاله

سنج

لغت‌نامه دهخدا

سنج . [ س ِ/ س َ ] (اِ) جلاجل دف و دائره را گویند. (آنندراج ) (برهان ). یکی از آلات موسیقی است مخفف سرنج و آن چیزی باشد به بسیاری از جلاجل دائره بزرگتر و در میان قبه ای دارد، بندی بر آن قبه نصب کنند و در جشنها و بازیگاهها با نقاره و دهل نوازند به این معنی بفتح اول نیز آمده است . (برهان ). دو طبق کوچک از روئین که با هم زنند و این مفرس و مبدل جهنج است که لفظ هندی باشد و آنرا جهانج گویند. (غیاث ). صنج معرب آن است . (فرهنگ رشیدی ). دوپاره ٔ مس که بهم زنند. چنگ :
بفرمود تا سنج و هندی درای
بمیدان درآرند با کرنای .

فردوسی .


و از آنجایگه بانگ سنج و درای
خروش آمد و ناله ٔ کرنای .

فردوسی .


سنج و دف میراث پدر باز رها کرد
ناگه بخط و خامه و دفتر هوس افتاد.

سیف اسفرنگ .


|| رنگی که مصوران و نقاشان کار فرمایند. (برهان ). سفیدآب که سرنج است . (آنندراج ) :
زبانش بدیدند همرنگ سنج
بدانسان که از پیش خوردی کرنج .

فردوسی .


رجوع به صنج شود.
ترجمه مقاله