سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س ِ ] (اِ) حرام زاده و آن طفلی باشد که از سر راه برمیدارند و به عربی لقیط گویند. (برهان ). کوی یافت . حرامزاده . (مهذب الاسماء) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ). زنیم . (نصاب الصبیان ). سندره . ناپاک زاده . دعی . (یادداشت مؤلف ). سندره . سنداره .ناپاک زاده . ناپاک زاد. داغول . (جهانگیری ). بچه ای که از راه پیدا کرده باشند. مقابل پاک زاده :
ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر
چون خویشتنی را نکند مرد مسخر.
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
سپه را به آئین نوشیروان
همی راند این سندتیره روان .
کراکس ندانستی از بوم هند
که او پاکزاد است اگر نیزسند.
شناسند یکسر همه هند و سند
که هستی تو درگوهر خویش سند.
- ابناءالدهالیز ؛ سندان که از کوی برگیرند. (مهذب الاسماء).
- تخم سند ؛ تخم حرام و این در خور و بیابانک امروز نیز متداول و در تداول خراسان نوعی دشنام و فحش بشمار میرود و به عربی منبوذ است . (یادداشت مؤلف ).
|| بد. شریر. (غیاث ). || قافیه ٔ معیوب . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج ) :
به یک قافیه ٔ سند عیبی نیاید
بگویم که ناید ز من سندبادی .
ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر
چون خویشتنی را نکند مرد مسخر.
منجیک .
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
منجیک .
سپه را به آئین نوشیروان
همی راند این سندتیره روان .
فردوسی .
کراکس ندانستی از بوم هند
که او پاکزاد است اگر نیزسند.
اسدی .
شناسند یکسر همه هند و سند
که هستی تو درگوهر خویش سند.
اسدی .
- ابناءالدهالیز ؛ سندان که از کوی برگیرند. (مهذب الاسماء).
- تخم سند ؛ تخم حرام و این در خور و بیابانک امروز نیز متداول و در تداول خراسان نوعی دشنام و فحش بشمار میرود و به عربی منبوذ است . (یادداشت مؤلف ).
|| بد. شریر. (غیاث ). || قافیه ٔ معیوب . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج ) :
به یک قافیه ٔ سند عیبی نیاید
بگویم که ناید ز من سندبادی .
انوری .