ترجمه مقاله

سنز

لغت‌نامه دهخدا

سنز.[ س ُ ن ِ ] (اِ) سیاه دانه و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ). سیاه دانه . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (شرفنامه ). شونیز و سیاه دانه تخمی سیاه که بر روی خمیر نان پاشند. (ناظم الاطباء) :
غیر نان تنک و تخم سنز چیست دگر
آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد.

بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).


گرتو خواهی که بچشم همه شیرین باشی
همچو حلوای سنز تخم محبت میکار.

بسحاق اطعمه (از شرفنامه ).


ترجمه مقاله