سنن
لغتنامه دهخدا
سنن . [ س ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ سنت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
گفتم دلش چه دارد و عقلش چه پرورد
گفتا یکی مودت دین و یکی سنن .
او رسول مرسل این شاعران روزگار
شعر او فرقان و معنیهاش سرتاسرسنن .
سیرت و کردار گر آزاده ای
بر سنن و سیرت احرار کن .
ایا متین بتو بنیاد ملکت توران
ایا قوی بتو پشت و پناه دین و سنن .
کارها بر سنن استقامت و وفق ایثار و اختیار منظم گشت . (ترجمه تاریخ یمینی ). و برهان این معنی آن است که بعد از رحلت قاآن ، امور جهان از سنن استقامت منحرف شد. (جهانگشای جوینی ).
- اهل سنن ؛ پیروان سنت :
نوازنده ٔ اهل علم و ادب
فزاینده ٔ قدر اهل سنن .
گفتم دلش چه دارد و عقلش چه پرورد
گفتا یکی مودت دین و یکی سنن .
فرخی .
او رسول مرسل این شاعران روزگار
شعر او فرقان و معنیهاش سرتاسرسنن .
منوچهری .
سیرت و کردار گر آزاده ای
بر سنن و سیرت احرار کن .
ناصرخسرو.
ایا متین بتو بنیاد ملکت توران
ایا قوی بتو پشت و پناه دین و سنن .
سوزنی .
کارها بر سنن استقامت و وفق ایثار و اختیار منظم گشت . (ترجمه تاریخ یمینی ). و برهان این معنی آن است که بعد از رحلت قاآن ، امور جهان از سنن استقامت منحرف شد. (جهانگشای جوینی ).
- اهل سنن ؛ پیروان سنت :
نوازنده ٔ اهل علم و ادب
فزاینده ٔ قدر اهل سنن .
فرخی .