ترجمه مقاله

سوسن

لغت‌نامه دهخدا

سوسن . [ سو س َ ] (اِ) گلی است معروف و آن چهار قسم می باشد: یکی سفید و آنرا سوسن آزاد میگویند، ده زبان دارد و دیگری کبود و آنرا سوسن ازرق می خوانند و دیگری زرد و آنرا سوسن ختایی می نامند و چهارم الوان میشود و آن زرد، سفید و کبود میباشد و آنرا سوسن آسمانی گویند، وبیخ آنرا ایرسا خوانند و این چهار قسم هم صحرایی و بوستانی میشود. و نام درخت چلغوزه هم هست و آنرا به عربی صنوبرالکبار و ثمر آنرا که چلغوزه باشد حب الصنوبر الکبار گویند. (برهان ) (آنندراج ). ریحان الکافور. کافور یهودی . (ابن بیطار). قسمی از ریاحین یعنی سپرغمها است و آن بری و بستانی هر دو باشد. (از بحر الجواهر). سوسن آسمانگون . گیاهی است از تیره ٔ سوسنی ها که جزو گیاهان تک لپه ای جام و کاسه ٔ رنگین است . گلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت برنگهای مختلف . اصل این گیاه از اروپا و ژاپن و آمریکای شمالی و هیمالیاست . جهت ازدیاد این گیاه معمولاً در پائیز پیازهای فرعی را از پیاز اصلی جدامیکنند و در بهار مجدداً میکارند. پیلغوش . فیلگوش . پیلگوش . زنبق رشتی . (فرهنگ فارسی معین ) :
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.

رودکی .


یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.

کسایی .


راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر.

فرخی .


وآن گل سوسن ماننده ٔ جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا.

منوچهری .


مرد دانا گفت نفس تو مثال سوسن است
بی بها امروز لیکن بابها فردا شود.

ناصرخسرو.


هرچند که هستی ای نگار دل جوی
چون لاله همه رنگ و چو سوسن همه بوی .

عبدالواسع جبلی .


نه با یاران کمر بندم چو غنچه
نه بر خصمان سنان سازم چو سوسن .

خاقانی .


چه پندم میدهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمیداند که عاشق پند ننیوشد.

خاقانی .


ز سبزه یافتند آرامگاهی
که جز سوسن نرست از وی گیاهی .

نظامی .


همیشش سوسن و گل تازه بودی
ریاحین بی حد و اندازه بودی .

نظامی .


ده زبان همچو سوسنی لیکن
بر تو از رازها بوند ایمن .

کمال الدین اسماعیل .


هر دست و هر زبان که دراو نیست نفع خلق
غیر از زبان سوسن و دست چنار نیست .

مولوی .


بس که بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یک چندی زبان در کام چون سوسن کشم .

سعدی .


- سوسن آزاد :
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن فال نال وار نویده .
عماره ٔ مروزی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 113).
برتوان چیدن ز دست سوسن آزادسیم
برتوان چیدن ز روی شنبلید زرد زر.

فرخی .


سوسن آزادو شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزاد یار.

منوچهری .


و امیر همچنان دسته ٔ شب بوی و سوسن آزاد نوشتگین را داد و... (تاریخ بیهقی ).
در بوستان جاه تو شده بنده سوزنی
باده زبان چو سوسن آزاد مدح خوان .

سوزنی .


زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را
خواص نطق و نظر داد بهر انهی را.

انوری .


ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد.

حافظ.


- سوسن آزاده :
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است .

حافظ.


- سوسن آسمانگونی . رجوع به ایرسا شود.
- سوسن ابیض ؛ سوسن آزاد. سوسن سفید. (فرهنگ فارسی معین ).
- سوسن احمر ؛ گلایول . (فرهنگ فارسی معین ). دلبوث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سیف الغراب . دورحوله . سنخار. ماخاریون .
- سوسن ازرق ؛ پیلغوش . سوسن آسمانگونی .
- سوسن اصفر ؛ سوسن زرد. (فرهنگ فارسی معین ).
- سوسن الوان ؛ گونه ای سوسن که دارای گلهای درشت و رنگارنگ است . (فرهنگ فارسی معین ).
- سوسن بری ؛ دلبوث . دور حولی . کسیفون .
- سوسن جبلی ؛ شامل راسن و ایرسا است . (فهرست مخزن الادویه ).
- سوسن چینی ؛ گونه ای سوسن که دارای ساقه های سبز و تند و گلهای لاجوردی است . (فرهنگ فارسی معین ).
- سوسن ختایی ؛ سوسن چینی . سوسن خوش اندام . سوسن الوان . سوسن ده زبان .
- سوسن سفید ؛ سوسن سپید. زنبق . (ریاض الادویه ). سوسن آزاد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رازقی . (ابن بیطار) :
آن سوسن سپید بشکفته بباغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر.

منوچهری .


- سوسن سرخ ؛ گلایول . (فرهنگ فارسی معین ) :
دو لب چو نارکفیده دو برگ سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو برگ لاله ٔ لال .

عنصری .


- سوسن فرفوری ؛ زنبق ارغوانی . (یادداشت بخط مؤلف ).
- سوسن کبود ؛ سوسن چینی . (فرهنگ فارسی معین ).
- سوسن کوهی ؛ راسن :
آن قطره ٔ باران ز بر سوسن کوهی
گویی که ثریاست بر این گنبد دوار.

منوچهری .


- سوسن گل دراز ؛ سوسن سفید.
- سوسن لاجوردی ؛ سوسن چینی .
- سوسن نرگس اندر شیراز یک گونه اسپرغم است [ که ] سوسن نرگس خوانند : . برگش چون برگ سوسن است و میانه چون نرگس . (حدود العالم ).
ترجمه مقاله