سولان
لغتنامه دهخدا
سولان . [ س َ وَ ] (اِخ ) رجوع به سبلان شود :
تو به پایه ش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان .
ای جوان عبرت از این پیر هم اکنون گیر
از سر سولان بندیش هم از پایان .
تو به پایه ش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان .
ناصرخسرو.
ای جوان عبرت از این پیر هم اکنون گیر
از سر سولان بندیش هم از پایان .
ناصرخسرو.