ترجمه مقاله

سوک

لغت‌نامه دهخدا

سوک . (اِ) مصیبت . (فرهنگ اسدی ). ماتم . تعزیت . مصیبت . (اوبهی ). رجوع به سوگ شود. || گوشه . زاویه . کنج . (یادداشت بخط مؤلف ): سه سوک ؛ مثلث . چهارسوک ؛ مربع. || (ص ) کوسه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی ). آنکه ریش تنک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).
- سوک ریش ؛ کوسه ریش . کوسه و آن شخصی باشد که چند موی بر سر زنخ داشته باشد و معرب آن کوسج است . (برهان ).
|| (اِ) داسه ٔ غله و خسهای نوک تیز که برسر خوشه ٔ گندم و جو و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). داسه ٔ گندم و جو و آن خسها سرتیز که سرهای خوشه ٔ گندم و جو باشد. (برهان ) :
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند سوک و خوشه ٔ جو باد آژده .

؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).


|| خارتیغ :
ای همچو مهین مار بدآویز خشوک
پرزهر چه ماری و چه ماهی همه سوک .

سوزنی .


|| خوشه ٔ غله . (ناظم الاطباء). خوشه ٔ گندم و جو. (برهان ).
ترجمه مقاله