ترجمه مقاله

سوگ

لغت‌نامه دهخدا

سوگ . (اِ) مصیبت . غم . ماتم . اندوه . (برهان ) (جهانگیری ). ماتم . (غیاث ). غم و ماتم بخلاف سور. (آنندراج ) :
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله .

رودکی .


بخون پدر من جگرخسته ام
کمر برمیان سوگ را بسته ام .

فردوسی .


بسوگ سیاوش همی جوشد آب
کند چرخ نفرین بر افراسیاب .

فردوسی .


بسا جنگ جویا که نزد توآمد
سیه کرد در سوگ او جامه مادر.

فرخی .


در این سوگ بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد نعره ای از دره .

اسدی .


گردون ز مشک و زعفران سازد حنوطاختران
بر سوگ آن دامن تران دَرَّد گریبان صبح را.

خاقانی .


ز شیرین یاد بی اندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد.

نظامی .


دل پرخون در این هیئت بمانده ست
فلک پشت دوتا در سوگ بنشست .

عطار.


ور ز رنج تن بود از درد سوک
ریسمان بگسست و هم بشکست دوک .

مولوی .


رجوع به سوک شود.
ترجمه مقاله