ترجمه مقاله

سپهدار

لغت‌نامه دهخدا

سپهدار. [ س ِ پ َ] (نف مرکب ) رئیس لشکر که امور جنگ به او مفوض باشد. (آنندراج ). خداوند لشکر. سرلشکر. (شرفنامه ). دارنده ٔ سپاه . آنکه حافظ و نگهبان سپاه باشد :
سپهدار توران ز چنگش برست
یکی باره ٔ تیزتک برنشست .

فردوسی .


ببهرام گفت ای سپهدار شاه
بخور خشم و سر بازگردان ز راه .

فردوسی .


سپهدار ایرانْت خوانم بداد
کنم بر تو بر آفریننده یاد.

فردوسی .


آنکه زیباتر و درخورتر و نیکوتر از او
هیچ سالار وسپهدار نبسته ست کمر.

فرخی .


والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین
فخر آرد از تو نائب فرزانه ٔ زکی .

سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ).


سپهدار اسلام منصور اتابک
که کمتر غلامش قدرخان نماید.

خاقانی .


قاع صفصف دیده و صف صف سپهداران حاج
کوس را از زیردستان زیر و دستان دیده اند.

خاقانی .


نیکو مثلی زد آن سپهدار
کَاندازه ٔ کار خود نگهدار.

نظامی .


از سپهدار چین خبر میجست
تا خبر داد قاصدش بدرست .

نظامی .


گفت پیغمبر سپهدار غیوب
لاشجاعة یافتی قبل الحروب .

مولوی .


سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن .

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله