ترجمه مقاله

سپه

لغت‌نامه دهخدا

سپه . [ س ِ پ َه ْ ] (اِ) مخفف سپاه .(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (آنندراج ) :
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه چشمه زد در نشیب و فراز.

رودکی .


بفرمود پس تا سپه گرد کرد
ز ترکان سواران روز نبرد.

فردوسی .


سپه را ز بسیاری اندازه نیست
بر این دشت یک مرد را کاره نیست .

فردوسی .


همانگه سپه اندرآمد بجنگ
سپه همچو دریا و دریا چو گنگ .

عنصری .


سپه کشیده چه از تازی و چه از بلغار
چه از برانه و از اوزکند و از فاراب .

عنصری .


چون سپه را بسوی دشت برون برده بُوَد
گرد لشکر صدوشش میل سراپرده بُوَد.

منوچهری .


چه سخن گویم من با سپه دیوان
نه مرا داد خداوند سلیمانی .

ناصرخسرو.


من بمثل در سپه دین حق
حیدرم ار تو به مثل عنتری .

ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 412).


چو نسیم زلفش آید، علم صبا نجنبد
چو فروغ رویش آید سپه سحر نیابد.

خاقانی .


چون کنی دوستی دلیر درآی
که جبان را سرِ سپه نکنند.

خاقانی .


شهر و سپه را چو شوی نیکخواه
نیک تو خواهد همه شهر و سپاه .

نظامی .


ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تا سپه را نه برگ ماند و نه ساز.

نظامی .


صد سپه هر لحظه گر ظاهر شود
بر هم اندازم به استظهار تو.

عطار.


بسا کس که روز آیت صلح خواند
چو شب شد سپه بر سرِ خفته راند.

سعدی .


رجوع به اسپهبدشود.
ترجمه مقاله