سپیدرگ
لغتنامه دهخدا
سپیدرگ . [ س ِ / س ِ رَ ] (اِ مرکب ) دستارچه بود. (لغت فرس ) :
ای قبله ٔ خوبان من ای طرفه ٔ ری
لب را به سپیدرگ بکن پاک از می .
بعضی این کلمه را سپردزک خوانده اند. مؤلف برهان آرد: دزک بر وزن ملک دستار را گویند که مندیل و روپاک است و بعضی دستارچه را گفته اند که دستمال و روپاک باشد. هنینگ احتمال میدهد این کلمه مصحف سپردرک است و از زبان سغدی گرفته شده . رجوع به سبیدرک و سبیدرگ شود.
ای قبله ٔ خوبان من ای طرفه ٔ ری
لب را به سپیدرگ بکن پاک از می .
رودکی .
بعضی این کلمه را سپردزک خوانده اند. مؤلف برهان آرد: دزک بر وزن ملک دستار را گویند که مندیل و روپاک است و بعضی دستارچه را گفته اند که دستمال و روپاک باشد. هنینگ احتمال میدهد این کلمه مصحف سپردرک است و از زبان سغدی گرفته شده . رجوع به سبیدرک و سبیدرگ شود.