سکالش کردن
لغتنامه دهخدا
سکالش کردن . [ س ِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشه کردن : و چون آرزو آید سکالش کند. (تاریخ بیهقی ).
گر سکالش کنی بهفت اقلیم
یک کریم سخاسکال نماند.
محتشم را به مال مالش کن
بی درم را به خوان سکالش کن .
رجوع به سگالش کردن و سگالیدن شود.
گر سکالش کنی بهفت اقلیم
یک کریم سخاسکال نماند.
خاقانی .
محتشم را به مال مالش کن
بی درم را به خوان سکالش کن .
نظامی .
رجوع به سگالش کردن و سگالیدن شود.