ترجمه مقاله

سکزی

لغت‌نامه دهخدا

سکزی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سیستان چه سیستان را سکزستان گویند. (غیاث ). سکز. سیستان . سجزی . سجستان . سکستان . سکزی . سیستانی :
همانا که آن سکزی جنگجوی
که چندان همی برشمردی تو روی .

فردوسی .


سکزی امیر حرس بر وی موکل بود.

(تاریخ بیهقی ).


چه خانه ست این کزو گشت این گشن لشکر
یکی هندو یکی سکزی یکی بستی .

ناصرخسرو.


توان بردن هنوز از جای جنگت
دریده زهره ٔ سکزی به زنبر.

ناصرخسرو.


فزون شد دولتت تا بازگشتی
ز جنگ سکزیان دیومنظر.

ازرقی .


رجوع به سگزی شود.
ترجمه مقاله