سکنجیده
لغتنامه دهخدا
سکنجیده . [س ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) تراشیده . (برهان ) (آنندراج ).و در بیت های زیر به معنی . خسته . مجروح :
سکنجیده همی داردم بدرد
ترنجیده همی داردم برنج .
ز تیرش رخ مه سکنجیده شد
ز تیغش دل چرخ رنجیده شد.
|| گزیده . (برهان ) (آنندراج ). || سرفه کرده . (برهان ). سرفیده . (آنندراج ). || آواز به گلو آورده . (برهان ).
سکنجیده همی داردم بدرد
ترنجیده همی داردم برنج .
ابوشکور.
ز تیرش رخ مه سکنجیده شد
ز تیغش دل چرخ رنجیده شد.
فردوسی .
|| گزیده . (برهان ) (آنندراج ). || سرفه کرده . (برهان ). سرفیده . (آنندراج ). || آواز به گلو آورده . (برهان ).