سکه زدن
لغتنامه دهخدا
سکه زدن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) فلزی را بصورت مسکوک درآوردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
زدند سکه پس آنگه بدولت دارا
بسی گرفت ازو دهر زیب و زینت و فر.
که از پولادکاری خصم خونریز
درم را سکه زد بر نام پرویز.
چندین هزار سکه ٔ پیغمبری زدند
اول بنام آدم و خاتم بمصطفی .
زدند سکه پس آنگه بدولت دارا
بسی گرفت ازو دهر زیب و زینت و فر.
ناصرخسرو.
که از پولادکاری خصم خونریز
درم را سکه زد بر نام پرویز.
نظامی .
چندین هزار سکه ٔ پیغمبری زدند
اول بنام آدم و خاتم بمصطفی .
سعدی .