ترجمه مقاله

سیاهک

لغت‌نامه دهخدا

سیاهک . [ هََ ] (ص مصغر) بسیاهی زننده . متمایل به سیاه :
سیاهک بود زنگی خود بدیدار
بسرخی میزند چون گشت بیمار.

نظامی .


|| (اِ مصغر) آفت قارچی در گندم که دانه را سیاه کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بیماری در زعفران . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله