ترجمه مقاله

سیخ

لغت‌نامه دهخدا

سیخ . (اِ) سانسکریت «سیخا» (نوک نیش )، کردی «سیخی ، سیخو» (فتیله )، بلوچی «سیه ، سی » (سیخ )، افغانی «سیخ » ، گیلکی «سخ » ، معرب «سیخ »، ترکی «شیش »، «تفس ». قطعه ٔ آهنی باریک و دراز که قطعات گوشت را بدان کشند و کباب کنند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). باب زن چه از آهن و چه از چوب که کباب در آن کشند. (آنندراج ). باب زن و قطعه ٔ آهنینی دراز و باریک که پارچه های گوشت رابر آن کشیده کباب کنند. (ناظم الاطباء) :
از بی نمکی و بی قراری
بر سیخ جهد که من کبابم .

عطار.


گفته ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب .

مولوی .


به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ بسیخ .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 26).


|| هر چیز راست و سخت و نوک تیز مانند خار. (ناظم الاطباء) (حاشیه برهان قاطع چ معین ). || هر چیز که مانند سر پستان بود و خصوصاً آلتی چرمینه که آنرا پر از شیر کرده در دهان طفل میگذارند تا بجای پستان بمکد. || پیاله ٔ شراب خوری . || ابزاری آهنین که بدان پالان را آگنده میکنند. (ناظم الاطباء). || میله ٔ فلزی که در گیرک ها برای اتصال جریان برق است . (فرهنگستان ). || قطعه ٔ چوبینی که بدان دهان جوال را محکم کنند. || سر صراحی کوچک . || شیاری که با قلبه کرده باشند. || نوعی از یوغ جهت حمل کردن بارها. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله