ترجمه مقاله

سیرآبی

لغت‌نامه دهخدا

سیرآبی . (حامص مرکب ) سیرآب بودن . در نهایت سیرآب شدن . ری . (ترجمان القرآن ). طراوت و تازگی :
چو آب از اعتدال افزون نهد گام
ز سیرآبی بفرق آرد سرانجام .

نظامی .


سیرآبی سبزه های نوخیز
از لؤلؤ تر زمردانگیز.

نظامی .


منتهای کمال نقصانست
گل بریزد بوقت سیرآبی .

سعدی .


|| آبداری . رطوبت . || سیری از شرب آب . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شکنبه ٔ پخته . سیرابی . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله