ترجمه مقاله

سیمابی

لغت‌نامه دهخدا

سیمابی . (ص نسبی ) به رنگ سیماب . نقره گون :
طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب
طاس زر با می آتش گهر آمیخته اند.

خاقانی .


چادر سیمابی از روی عروس عالم برکشیدند. (سندبادنامه ص 308).ز فرق زنگی کرمان فتد دستار سیمابی
چو ماران رومی خندان نهد بر سر کلاه زر.

بدر چاچی (از آنندراج ).


|| مخلوط با سیماب . آمیخته با سیماب . || نوعی از الماس است که اندک با کبودی و سیاهی زند. (نزهة القلوب ).
ترجمه مقاله