ترجمه مقاله

سیمین بر

لغت‌نامه دهخدا

سیمین بر. [ ب َ ] (ص مرکب ) سیمین تن . سیمین بدن :
چنین داد سهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمین بر ماهروی .

فردوسی .


از این سرو سیمین بر ماهروی
یکی شیر باشد ترا نامجوی .

فردوسی .


مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر
بت من آن صنم ماهروی سیمین بر.

فرخی .


روی من زرین ز عشق یار سیمین بر سزد
بر سر معشوق سیمین بر نثار زر سزد.

سوزنی .


کسوت کبود دارد و رخ زرد سال و ماه
از عشق رویت ای بت سیمین بر آفتاب .

خاقانی .


چو آن سیمین بران در عیش رفتند
حجاب شرم حالی برگرفتند.

نظامی .


پری رویی و مه پیکرسمن بویی و سیمین بر
عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد.

سعدی .


درخت قامت سیمین برت مگر طوبی
که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند.

سعدی .


رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ترجمه مقاله