ترجمه مقاله

سیمین ذقن

لغت‌نامه دهخدا

سیمین ذقن . [ ذَ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه ذقن وی سپید باشد. که زنخ او در سپیدی نقره را ماند :
می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواند
بتی خواند که او را باغ شاخ نسترن خواند.

فرخی .


بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و سیمین ذقنان .

حافظ.


رجوع به سیمین زنخ شود.
ترجمه مقاله