سیک
لغتنامه دهخدا
سیک . [ س ِ ی َ ](عدد کسری ، اِ مرکب ) ثلث . یک سوم . سه یک :
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سیکی .
و باید که در شب و روز هشت ساعت بیش نخسبید که این سیک بیست وچهار ساعت باشد. (کیمیای سعادت ).
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سیکی .
منوچهری .
و باید که در شب و روز هشت ساعت بیش نخسبید که این سیک بیست وچهار ساعت باشد. (کیمیای سعادت ).