ترجمه مقاله

شادمانه شدن

لغت‌نامه دهخدا

شادمانه شدن . [ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد شدن . راضی و خشنود شدن :
به خیره میازارش ایچ آرزوی
به کس شادمانه مشو جز بدوی .

فردوسی .


ببین تو همی کودکان را یکی
مگر شادمانه شوند اندکی .

فردوسی .


برآسایداز رنج و سختی سپاه
شود شادمانه جهاندار شاه .

فردوسی .


تا ملکه ٔ سیده والده و دیگر بندگان شادمانه شوند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 4). حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد. (ایضاً ص 7). چون ما سنت ایشان را در غزوها تازه گردانیم از ما شادمانه شوند وبرکات آن بما و بفرزندان ما پیوسته گردد. (ایضاً ص 213). فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد، و هر دو مهتر بدین نواخت شادمانه شدند و دیگر روز بسیار نشاط رفت و نماز دیگر بپراکندند. (ایضاً ص 341).معرکه گاه دید با چندان کشتگاه و اسیران و غنیمتهای بی اندازه شادمانه شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 46).
از دولت و سعادت او شادمانه شد
هر دل که از نحوست ایام غم کشید.

امیرمعزی .


زمهر تو محزون شود شادمانه
شود شادمانه ز کین تو محزون .

سوزنی .


صید کردی و شادمانه شدی
چون شدی شاد سوی خانه شدی .

نظامی .


ترجمه مقاله