شانده
لغتنامه دهخدا
شانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شاندن . رجوع به شاندن شود :
از بنفشه مرز او چون شانده بر زنگار نیل
از شکوفه شاخ او چون هشته بر مینا گهر.
بدسگال تو رنجه دارد جان
شانده در دل ز غم نهال از تو.
از بنفشه مرز او چون شانده بر زنگار نیل
از شکوفه شاخ او چون هشته بر مینا گهر.
قطران .
بدسگال تو رنجه دارد جان
شانده در دل ز غم نهال از تو.
سوزنی .