شاهدباز
لغتنامه دهخدا
شاهدباز. [ هَِ] (نف مرکب ) نظرباز. پاکباز اهل الجنه ؟ و فاسق که با امردان یا زنان بسیار صحبت دارد. در هندوستان شیدباز شهرت دارد. (از بهار عجم ) (از آنندراج ). فاسق لاطی . روسبی باز. (ناظم الاطباء). زن باره . امردباز. غلامباره . معشوق باز :
محتسب در قفای رندان است
غافل از صوفیان شاهدباز.
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را.
سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست میدارم بذوق دخترش .
محتسب در قفای رندان است
غافل از صوفیان شاهدباز.
سعدی .
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را.
سعدی .
سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست میدارم بذوق دخترش .
سلیم (از آنندراج ).