ترجمه مقاله

شاهرگ

لغت‌نامه دهخدا

شاهرگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) رگ جان که بتازی حبل الورید گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ). دو رگ درشت گردن . شهرگ . (یادداشت مؤلف ) :
مریض عشق چون نبضی که بندد تسمه فصادش
کمر بندد بخون خویشتن تا شاهرگ دارد.

تأثیر (از بهار عجم ).


وتین . ورید. ودج . فریصه . در تداول عامه گویند: تا شاهرگم می جنبد فلان کار را نخواهم کرد، یعنی تا زنده ام . اگر شاهرگم را بزنند فلان کار نکنم ؛ بکردن آن کار هیچگاه تن درندهم .
- پرشدن شاه رگهای کسی ؛ سخت در غضب شدن . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله