ترجمه مقاله

شایع

لغت‌نامه دهخدا

شایع. [ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از شائع تازی . بمعنی بهره ٔ بخش ناکرده . (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصه ٔ دیگران . مشاع . (یادداشت مؤلف ). || ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف . چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء) : و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). و ذکر این معنی از این شایعترست . (کلیله و دمنه ). و اجتهاد او در عالم شایع باشد. (کلیله و دمنه ). ... صیت سایر و ذکر شایع یابد. (سندبادنامه ص 8). انعام او درباره ٔ اهل علوم و اصحاب هنر شایع و مستفیض . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 206). رجوع به شائع شود.
- خبر شایع ؛ پراکنده و فاش . خبری مستفیض .
|| عام و شامل عموم شونده . (تتبعات مینوی بر کلیله ص 145) : سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 145). || مورد قبول همگی . (تتبعات مینوی بر کلیله ص 386) : آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع. (کلیله چ مینوی ص 386).
ترجمه مقاله