ترجمه مقاله

شبانگه

لغت‌نامه دهخدا

شبانگه . [ ش َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) مرکب از شب + «گه » مخفف گاه پسوند زمان و مکان . شبانگاه :
شبانگه رسیدند دل ناامید
بدان دژ که خواندندی او را سپید.

فردوسی .


شبانگه چو بنشست بر تخت ماه
سوی آسیا شد به نزدیک شاه .

فردوسی .


شبانگه به درگاه بردش کشان
بَرِ روزبانان مردم کشان .

فردوسی .


از گه مشرق چو طاووسی برآید بامداد
درگه مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند.

ناصرخسرو.


شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی .

خاقانی .


چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بی وفا.

خاقانی .


دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم
باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی .

خاقانی .


شبانگه به بوی خوش انگیختن
سحرگه به شربت برآمیختن .

نظامی .


جهاندار با فتح دمساز گشت
شبانگه به آرامگه بازگشت .

نظامی .


سحرگه پنج نوبت کوفت بر خاک
شبانگه چاربالش زد بر افلاک .

نظامی .


شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.

سعدی .


یکی را پسر گم شداز راحله
شبانگه بگردید در قافله .

سعدی .


روزی تا بشب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته . (گلستان سعدی ). و رجوع به شبانگاه شود.
ترجمه مقاله