ترجمه مقاله

شبع

لغت‌نامه دهخدا

شبع. [ ش َ ] (ع اِمص ) سیری . ضد گرسنگی . (منتهی الارب ): شبع الرجل من الطعام شُبعاً و شِبَعاً تملأ منه و هوضد جاع ؛ سیر شد از غذا و آن ضد گرسنه شد است . (از اقرب الموارد). || (ص ) زمین سرسبز: هذا وادقد شبعت غنمه . (از اقرب الموارد)؛ یعنی بیابانی است که گوسفندانش سیر شدند. کنایه از بیابان سبز است .
ترجمه مقاله