شبگو
لغتنامه دهخدا
شبگو. [ ش َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) خواننده و گوینده در شب . (از برهان ) (از آنندراج ). نطق کننده و خواننده در شب . (فرهنگ نظام ) :
چو آن شبگو گرفتی راه شبدیز
شدندی جمله ٔ آفاق شبخیز.
بر آستان تو پیر زحل بود دربان
به حضرت تو بود ترک آسمان شبگو.
|| نام مهتر و بزرگ پاسبانان باشد و او را چوبک زن هم میگویند. (برهان ). مهتر پاسبانان که لفظ دیگرش چوبک زن است . (فرهنگ نظام ).
چو آن شبگو گرفتی راه شبدیز
شدندی جمله ٔ آفاق شبخیز.
نظامی .
بر آستان تو پیر زحل بود دربان
به حضرت تو بود ترک آسمان شبگو.
منصور شیرازی .
|| نام مهتر و بزرگ پاسبانان باشد و او را چوبک زن هم میگویند. (برهان ). مهتر پاسبانان که لفظ دیگرش چوبک زن است . (فرهنگ نظام ).