ترجمه مقاله

شتابزده

لغت‌نامه دهخدا

شتابزده . [ ش ِ زَدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل بسته کار. دستپاچه . عجول : طاهر مستوفی را گفت او از همه شایسته تر است اما بسته کار است و من شتابزده در خشم شوم ، دست وپای او از کار بشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373).
عرق به برگ گلت میدود شتابزده
نگاه گرم که این نقش را به آب زده .

صائب .


|| گستاخ و تند و متهور. || بی فکر. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله