شترغاز
لغتنامه دهخدا
شترغاز. [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) طرثوث . (تفلیسی ). همان اشترغاز است که بیخ درخت انگدان باشد و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. (برهان ). صمغ شترغاز یااشترغاز آنغوژه است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بیخ گیاهی است که در سرکه نهند و به ریچال خورند. (اوبهی ). نام بیخی است . دوایی که اقسام آن انجدان است .(فرهنگ نظام ). بیخ انگدان است که در سرکه نهند و به ریچال خورند. (لغت فرس اسدی ). گیاهی که بیخ آن را آچار سازند و بیخ انگدان . (ناظم الاطباء) :
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آن کس که بیخ شترغاز کاشت .
همه سرکه گفتیم عطسه دهیم
شترغاز در زیر بینی نهیم .
تو شهد بنستانی و در کام نیاری
او کامه و سرکا و شترغاز نیابد.
سیه کرد بوسعد ریش سپید
چو ببرید از زندگانی امید
شترغاز را ماند آن موی او
سیه روی و گنده میانه سپید.
و رجوع به اشترغازشود.
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آن کس که بیخ شترغاز کاشت .
ابن یمین .
همه سرکه گفتیم عطسه دهیم
شترغاز در زیر بینی نهیم .
(از حفان ).
تو شهد بنستانی و در کام نیاری
او کامه و سرکا و شترغاز نیابد.
سوزنی .
سیه کرد بوسعد ریش سپید
چو ببرید از زندگانی امید
شترغاز را ماند آن موی او
سیه روی و گنده میانه سپید.
قوامی خوافی .
و رجوع به اشترغازشود.