ترجمه مقاله

شخار

لغت‌نامه دهخدا

شخار. [ ش َ ] (اِ) قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است . (برهان ). اشخار. (جهانگیری ). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. (فرهنگ سروری ). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به هندش سیاحی نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). قلیه سنگ ،یعنی چیزی باشد که گازران بدان جامه شویند و صابون پزان و رنگریزان بکار دارند. (لغتنامه ٔ اسدی نسخه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار). قلیا که از اشنان گیرند و در صابون پزی بکار برند. (ناظم الاطباء). نام خاکستری است که از سوزاندن ساقه ٔ گیاه اشنیان (از تیره ٔ اسفناجیان ) به دست می آید که مواد قلیائی زیاد دارد و در صابون سازی به کار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274) :
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گویی که همی زنخ بخاری به شخار.

عماره .


کردبر دیگرصفت رنگ زمین و آسمان
خون چون آغشته روین گرد چون سوده شخار.

مسعودسعد.


از نمک رنگ او گرفته غبار
خاکش از گرد شور گشته شخار.

عنصری .


چه باید ترا سلسبیل و رحیق
چو خورسند گشتی به سرکه و شخار.

ناصرخسرو.


گر موم شوی تو روغنم من
ور سرکه شوی منت شخارم .

ناصرخسرو.


می بکار آید هر چیز بجای خویش
تری از آب و شخودن ز شخار آید.

ناصرخسرو.


ناصبی شوم را به مغز سر اندر
حکمت حجت بخار و دود شخار است .

ناصرخسرو.


آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگز
معصفرگونه و تیزی شخارستی .

ناصرخسرو.


بوحنیفه و شافعی را بر حسین و بر حسن
چون گزیدی همچو بر شکر شخار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


غیر اشنان است . و اسدی در کلمه ٔ خرند میگوید: خرند گیاهی است هم شبیه اشنان آنکه او را شخار گویند. (فرهنگ اسدی نخجوان ). شاید قلی را از همین گیاه گیرند و گاه قلی را نیز به مناسبت اصل آن شخار خوانند. (یادداشت مؤلف ). خرند به معنی گیاهی مانند اشنان و شخار را که رنگرزان به کار برند در کوهستان قلیه خوانند و در خراسان از این گیاه گیرند. (شرح حال رودکی ص 1257). و در گناباد خراسان شغار گویند.
|| نوشادر، و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران به کار برند و زنان بعد از نگار و حنا بستن ، ناخنها را بدان سیاه کنند. (برهان ). نوشادر که زنان بعد از آنکه حنا نهاده باشند، ناخن به آن سیاه کنند. (سروری ) (از رشیدی ). نوشادر. (ناظم الاطباء). چیزی است چون نمک پاره ٔ خاکسترگون و زنان با نوشادربالای حنا بر دست گیرند. (صحاح الفرس ) :
چون مرا با جلبان کار نباشد پس از این
رستم از وسمه و گلگونه و حنا و شخار.

(از فرهنگ سروری ).


و رجوع به خرند و قلی و قلیا و خلخان شود.
- شخار ابیض ؛ به اصطلاح اهل صنعت ملح القلی است . (فهرست مخزن الادویه ).
|| جسمی معدنی مرکب از گوگرد و فلزی شبیه به شیشه . || زاج . || آجر. || داغ . || لکه . || ریه و شش . || طوفانی که با باران و تگرگ و برق و رعد همراه باشد. (ناظم الاطباء). اما هفت معنی آخر فقط در این فرهنگ آمده است و در مآخذ دیگر دیده نشد.
ترجمه مقاله