ترجمه مقاله

شخولیدن

لغت‌نامه دهخدا

شخولیدن . [ ش َ/ ش ِ دَ ] (مص ) شخلیدن . شخیلیدن . شپیلیدن . (سروری ).بشخلیدن . بشخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . صفیر زدن . (برهان ). هشتک انداختن (در تداول مردم قزوین ). صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب . (ناظم الاطباء) :
می شخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلا زین آب خور.

مولوی .


آن شخولیدن به کره میرسید
سر همی برداشت وز خود میرمید.

مولوی .


گفت کره می شخولند این گروه
ز اتفاق بانگشان دارم شکوه .

مولوی .


مَکو و مُکاء؛ شخولیدن به دهن . (منتهی الارب ). || فریاد و بانگ و نعره کردن . (برهان ). بانگ و فریاد کردن .نعره زدن . ناله و فغان و زاری نمودن . (ناظم الاطباء):
تو دعا را سخت گیر و میشخول
عاقبت برهاندت از دست غول .

مولوی .


|| به ناخن کندن . (برهان ). شخودن . || پژمرده شدن . (برهان ). پژمریدن . (سروری ). || خطای جزئی بر کسی گرفتن و سرزنش نمودن . || غریدن رعد و تندر. || دریافتن و ادراک کردن غیرکامل و ناتمام . (ناظم الاطباء). سه معنی اخیر از ناظم الاطباء است و در منابع دیگر که در دسترس بود نیامده است .
ترجمه مقاله