شرمسار گشتن
لغتنامه دهخدا
شرمسار گشتن . [ ش َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شرمسار شدن . خجل شدن . شرمنده گشتن . (یادداشت مؤلف ) :
هر که اول بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار.
گاه می گویم چه بودی گر نبودی روز حشر
تانگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار.
رجوع به شرمسار شدن شود.
هر که اول بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار.
مولوی .
گاه می گویم چه بودی گر نبودی روز حشر
تانگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار.
سعدی .
رجوع به شرمسار شدن شود.