شریاق
لغتنامه دهخدا
شریاق . [ ش ِرْ ] (ع اِ) رگ چشم . (شرفنامه ٔ منیری ) :
به باد حمله ز گوشش برآوری پنبه
به زخم نیزه ز چشمش برون کنی شریاق .
در متون دیگر دیده نشد، شاید مصحف شرناق باشد. رجوع به شرناق شود.
به باد حمله ز گوشش برآوری پنبه
به زخم نیزه ز چشمش برون کنی شریاق .
ظهیر فاریابی (از شرفنامه ).
در متون دیگر دیده نشد، شاید مصحف شرناق باشد. رجوع به شرناق شود.