ترجمه مقاله

شریان

لغت‌نامه دهخدا

شریان . [ ش ِرْ / ش َرْ ] (ع اِ) رگ جهنده . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). رگ جهنده وآن رگی است که از قلب می روید و جدا می شود. ج ، شرائین ؛ عروق ضوارب . (یادداشت مؤلف ) . سرخرگ . (لغات فرهنگستان ). رگ جهنده به پارسی لال رگ گویند. ج ، شَرائین ، شِریانات . (از ناظم الاطباء). هر رگی جهنده و در آن روح به نسبت خون زیاده می باشد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رگ که از دل روید وجمع آن شرائین است و رگ که از جگر روید ورید است و جمع آن اورده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) :
زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن
این حاشیه ٔ شاه رگ است و شریان است
دستور طبیب است که بشناسد شریان
چون با ضربان باشد و چون بی ضربان است .

منوچهری .


بیرون از این ، اندر دست دو رگ دیگر است از رگها که از دل رسته است و آن را شریان گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شریانش دیده چون رگ بربط نه خون نه حس
خار و خسش به دیده ٔ رای اندر آمده .

خاقانی .


کوزه ٔ فصاد گشت سینه ٔ اوبهر آنک
موضع هرمبضع است بر سر شریان او.

خاقانی .


چشم ما خون دل و خون جگر از بس که ریخت
اکحل و شریان ما را دم نخواهی یافتن .

خاقانی .


دلم مرگ پسر عم سوخت و در جانم زد آن آتش
که هیمه اش عرق شریان گشت و دودش روح حیوانی .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 415).


- شریان بازی ؛ (در آنندراج بی آنکه توضیح داده شود آمده است و در فرهنگهای موجود به معنی و شرح آن دست نیافتیم ) :
اطفال کرشمه را به عهدت
شریان بازی کرشمه بازی است .

طالب آملی (از آنندراج ).


- شریان صدغ ؛ شریان صدغ دو باشد یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به همان متن شود.
- شریان وریدی ؛ از این شریان هوا از ریه به قلب می رسد... و آن کوچکترین شرایین است . (از بحر الجواهر). رجوع به همان متن شود.
- شریان یافوخ ؛ شریان که به ملاج یعنی قسمت نرم جلو سر کودک متصل است . این شریان را ببرندو بریدن او به سبب سختی پوست سر دشخوار باشد و بریدن او ماده ٔ آب و سبل و جرب از چشم باز دارد و شقیقه ٔکهن را زایل گرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| درختی که از وی کمان سازند. (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). آنچه از درخت نبع در پایان کوه روید آن را شریان خوانند. (منتهی الارب ). درخت راش است . نبع. شوحط. قسمی از عضاة است . (یادداشت مؤلف ). درختی است . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). شجرالقسی . (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به مترادفات کلمه شود.
ترجمه مقاله