ترجمه مقاله

شری

لغت‌نامه دهخدا

شری . [ ش َ را ] (ع اِ) بثورات ریزه ٔ سرخ که بر بدن آدمی برآید و به فارسی مخملک گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). دلم (به فارسی ). (بحر الجواهر). نقطه های سرخ پرخارش که بر جلد بدن پدید آید. (غیاث اللغات ). آبله ریزه ٔ سرخ حکاک کرب انگیز که بر اندام از جهت بخارات حار دفعةً برآید و به شب شدت گیرد و آن را خراج هم گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آماسها بود بسیار و کوچک و پهن و پست و با خارش و با تاسه ٔ صعب و بیشترین ناگاه پدید آید به یکبار، و سبب آن بخاری باشد غلیظ که اندر تن بجنبد و این بخار از خون صفرایی خیزد یا از بلغم بواقی . علامتهای آن آنچه خونی بود: سرخ و سوزان و گرم بود و زود بردمد و بیشتری وقت چاشتگاه پدید آید یا در شب و باشد که تری همچون عرق از وی می ترابد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || فرومایه از شتران و جز آنها. || برگزیده ٔ شتران و جز آنها. || کوه . || راه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ). || ناحیه و محله . ج ، اشراء. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- بیع و شری ؛ خرید و فروش . (یادداشت مؤلف ) :
بدین سخن شده ای تو رئیس جانوران
بدین فتادند ایشان به زیر بیع و شری .

ناصرخسرو.


تا مهیات شغل داد و ستد
تا مهنات کار بیع و شری .

ابوالفرج رونی .


- ذوالشری ؛ نام بتی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بتی است مردوس را. (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ) .
|| (اِمص ) خرید و فروش . ج ، اَشریَة. (ناظم الاطباء). خرید. مقابل بیع، فروش . (یادداشت مؤلف ).
- شری و بیع ؛ بیع و شری :
مائده از آسمان در می رسید
بی شری و بیع و بی گفت و شنید.

مولوی .


رجوع به بیع و شری شود.
ترجمه مقاله