ترجمه مقاله

شستن

لغت‌نامه دهخدا

شستن . [ ش ِ / ش َ ت َ ] (مص ) نشستن و جلوس کردن .(ناظم الاطباء). مخفف نشستن . (آنندراج ) :
ایستاده نماز راست مقیم
شسته در ذکر حی دادگر است .

(از المعجم ).


هرگز نشود دامن زایر به در او
از شستن و نایافتن بار شکسته .

سوزنی .


من چو او در فقر کنجی شسته ام
وز بد و نیک جهان وارسته ام .

عطار.


هرکه با سلطان شود او هم نشین
بر درش شستن بود حیف و غبین .

مولوی .


آن پشیمانی و یا رب رفت از او
شست بر آیینه زنگ پنج تو.

مولوی .


چون کشیدندش به شه بی اختیار
شست در مجلس ترش چون زهر مار.

مولوی .


آمد و شست پیش او گریان
با دو چشم پرآب و دل بریان .

(ولدنامه ).


آخر کار جمله دانستند
همچو ماتمزده بهم شستند.

(ولدنامه ).


محقق است که دنیا سرای عاریت است
برای شستن و برخاستن نفرماید.

سعدی .


شست صراحی به دو زانوی خویش
دختر رز شاند به زانوی خویش .

امیرخسرو دهلوی .


گرچه پدر بر سر بختش کشید
شست و فرود آمد و پیشش دوید.

امیرخسرو دهلوی .


زنده شد مردمی حاتم و مردی رستم
چون به بزم اندر شستی و به رزم اندر خاست .

زکی مراغه ای .


رجوع به نشتن شود.
ترجمه مقاله