ترجمه مقاله

ششتر

لغت‌نامه دهخدا

ششتر. [ ش ُ ت َ ] (اِخ ) نام شهری در خوزستان . (ناظم الاطباء). شوشتر. تستر. (یادداشت مؤلف ) :
زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد
هزارآوای مست اینک به شغل خویشتن در شد.

فرخی .


دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر تست مگر ششتر.

ناصرخسرو.


نام رئیس عالم عادل شود طراز
هر حله را که بافته در ششتر سخاش .

خاقانی .


آخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالم
بی بار ماند تختش در تخت بار ششتر.

خاقانی .


برخلق و خلق تو من چون چشم تر گمارم
در چشم دل کم از تبت و ششتری ندارم .

خاقانی .


گفت لبسش گر ز شعر ششتر است
اعتناق بی حجابش خوشتر است .

مولوی .


رجوع به شوشتر شود.
- دیبای ششتر ؛ پارچه ٔ ابریشمی که در شوشتر می بافتند :
صبا را ندانی ز عطار تبت
زمین را ندانی ز دیبای ششتر.

ناصرخسرو.


- امثال :
گنه کرد در بلخ آهنگری
به ششتر زدند گردن دیگری .

؟ (امثال و حکم ).


|| (اِ) پرند و حریر؛ ذکر حال بمناسبت محل :
با دو رخ و با دو لب تو مرا
ایوان همه چو ششتر است و عسکر.

قطران تبریزی .


از ششتر سخا چو طراز شرف دهی
از عسکر سخن شکرآفرین خوری .

خاقانی .


ترجمه مقاله