ترجمه مقاله

شطرنج باختن

لغت‌نامه دهخدا

شطرنج باختن . [ ش ِ / ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) شطرنج بازیدن . شطرنج بازی کردن . (یادداشت مؤلف ) :
شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود
کی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز.

منوچهری .


شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است
وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز.

منوچهری .


می جوشیده حلال است سوی صاحب ِ رای
شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.

ناصرخسرو.


به رنگ بازشد زاغت بسر بر
تو بیهوده همی شطرنج بازی .

ناصرخسرو.


شطرنج مباز با ملوکان
شهمات شوی و ره ندانی .

عطار.


سعدیا صاحبدلان شطرنج وحدت باختند
رو تماشا کن که نتوانی چو ایشان باختن .

سعدی .


رجوع به شطرنج بازیدن شود.
ترجمه مقاله