ترجمه مقاله

شط

لغت‌نامه دهخدا

شط. [ ش َطط / ش َ ](ع اِ) در فارسی بیشتر به تخفیف «ط» به کار رود. رودخانه و جوی بزرگ . (از یادداشت مؤلف ). رود بزرگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) : بلاد هند از لب جیحون بوده تا شط فرات . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 98).
خواهی که جان به شط سلامت برون بری
بگریز از این جزیره ٔ وحشت فزای خاک .

خاقانی .


این بحر بصیرت بین بی شربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان .

خاقانی .


برجیس حکم ، افلاک ظل ، ادریس جان ، جبریل دل
از خط کل تا شط گل عالم بتنها داشته .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 385).


اندر جزیره ای و محیط است گرد تو
زین سوت موج محنت و زآنسو شط بلا.

خاقانی .


تا به خط شط ارجیش درنگ است مرا
بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف .

خاقانی .


منتصر به شط جیحون آمد و کشتی نیافت درختی چند برهم بست و خود را به حیلتی از مضرت لشکر خان برهانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 191).
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.

حافظ.


چون به شط زندرود رسید [ عضدالدوله ] و نزول فرمود و به آذینی هرچه شایسته تر بارگاه برآورد عضدالدوله استدعای آب کرد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 11).
ترجمه مقاله