شفتالود
لغتنامه دهخدا
شفتالود. [ ش َ ] (اِ مرکب ) شفتالو. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا). به معنی شفتالو که میوه ای است . (از یادداشت مؤلف ) :
چندان کرمت نیست که خشنود کنی
درویشی از آن باغ به شفتالودی .
باری غرور از سر بنه وِانصاف درد من بده
ای باغ شفتالود و به ما نیز هم بد نیستیم .
مقدر است که هر کسی چه فعل آید
درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود.
|| به معنی شفتالو که بوسه باشد. (یادداشت مؤلف ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا) :
گرد عنبر نشسته بر زنخش
راست گویی سهی است مشک آلود
گر به چنگال صوفیان افتد
ندهندش مگر به شفتالود.
نگارم در نگارستان به بالا سرو در بستان
الهی داد من بستان دو شفتالود از آن عنبر.
یک بوسه به ما نداد تا تیغ نزد
گویا همه کاردی است شفتالودش .
دست بردش به سیب مشک آلود
چند نوبت گرفت شفتالود.
چندان کرمت نیست که خشنود کنی
درویشی از آن باغ به شفتالودی .
سعدی .
باری غرور از سر بنه وِانصاف درد من بده
ای باغ شفتالود و به ما نیز هم بد نیستیم .
سعدی .
مقدر است که هر کسی چه فعل آید
درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود.
سعدی .
|| به معنی شفتالو که بوسه باشد. (یادداشت مؤلف ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا) :
گرد عنبر نشسته بر زنخش
راست گویی سهی است مشک آلود
گر به چنگال صوفیان افتد
ندهندش مگر به شفتالود.
سعدی .
نگارم در نگارستان به بالا سرو در بستان
الهی داد من بستان دو شفتالود از آن عنبر.
سعدی .
یک بوسه به ما نداد تا تیغ نزد
گویا همه کاردی است شفتالودش .
سعدی (از آنندراج ).
دست بردش به سیب مشک آلود
چند نوبت گرفت شفتالود.
سعدی .