ترجمه مقاله

شلک

لغت‌نامه دهخدا

شلک . [ ش َ ] (اِ) زلو. علق . (ناظم الاطباء). زالو. (یادداشت مؤلف ). زالو را گویند که از عضو خون بمکد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). شلوک . زلو. دیوچه . (از فرهنگ جهانگیری ) :
درازپای چو لکلک سیاه چرده چو شلک
ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار.

سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).


رجوع به زالو و زلو شود.
ترجمه مقاله