ترجمه مقاله

شمارگیر

لغت‌نامه دهخدا

شمارگیر. [ ش ُ ] (نف مرکب ) محاسب . (آنندراج ). حساب کننده . محاسب . حساب نویس . (ناظم الاطباء). حاسب . (دهار). حساب . شمارگر. (یادداشت مؤلف ) : عمر... سایب بن اقرع را که مولای بنی ثقیف بود و دبیر شمارگیر بود بفرستاد او را که اگر ظفر باشد و غنیمت باشد، او قسمت کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق
خوش آن شمار که باشد شمارگیرش یار.

فرخی .


شمارگیر بیابد شماره ٔ گردون
کرانه ٔ هنر تو نیابد او به شمار.

عنصری .


این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). رجوع به شمارگر شود. || دوست گیرنده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله