ترجمه مقاله

شمشار

لغت‌نامه دهخدا

شمشار. [ ش ِ ] (اِ) شاخه های کوچک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاخه های کوچک تازه راگویند که از درخت شمشاد برآید و برگ آن در نهایت سبزی ، لطافت و نزاکت باشد و از غایت نازکی میل به جانب زمین کند، لهذا شعرا آنرا به زلف خوبان تشبیه کرده اند. (برهان ) :
فدای آن قد و زلفش که گویی
فروهشته ست از شمشاد شمشار.

زینبی .


|| اهل شام شمشاد را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ).چوبی است که درختش بسیار بلند نباشد و پیوسته سبز باشد و چوبی سخت باشد. (از فرهنگ اوبهی ) (از لغت فرس اسدی ). بوقیس . بوئیس . بقس . (یادداشت مؤلف ). نامی است که مردم شام به بقس دهند. (از تذکره ٔ ابن البیطار). بقس است ، یعنی درخت شمشاد. (اختیارات ) بدیعی ). بعضی گویند درختی است مانند شمشاد و همیشه سبز و خرم و بعضی دیگر گویند شمشاد و شمشار هر دو یکی است ، اختلاف در دال و راء شده است . (از برهان ). رجوع به شمشاد شود. || درخت سرو. || درخت مصطکی . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله