ترجمه مقاله

شمعی

لغت‌نامه دهخدا

شمعی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شمع. (ناظم الاطباء). || قسمی رنگ و آن سبز تیره است . (یادداشت مؤلف ). رنگی است سبز مایل به سیاهی و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته که آن را در عرف هند مونگیه گویند. (آنندراج ).
- لباس شمعی (شمعی لباس )؛ جامه ای که سبز تیره باشد :
تنم ز آتش می خواست جامه درپوشد
لباس شمعی را از دکان شمع گرفت .

حکیم زلالی (از آنندراج ).


عاشق کسی بود که برآید به رنگ دوست
شمعی لباس در بر پروانه ٔ من است .

سالک یزدی (از آنندراج ).


|| مروارید که رنگ او میانه ٔ زردی و سبزی بود و شفاف نباشد. (جواهرنامه ). || (حامص ) شمع بودن . شمعصفتی :
من آن خاکم که مغزم دانه ٔ توست
بدین شمعی دلم پروانه ٔ توست .

نظامی .


ترجمه مقاله