ترجمه مقاله

شم

لغت‌نامه دهخدا

شم . [ ش َم م ] (ع اِمص ، اِ) حس بینی که درک بویها بدان است . (از اقرب الموارد). یکی از حواس پنجگانه که عمل درک بوها از آن صادر میشود. (ناظم الاطباء). حس شامه و آن در فارسی غالباً به تخفیف میم تلفظ شود مگر در حال اضافه ، مانند شر و سل و بر و جز آن . (یادداشت مؤلف ) :
گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.

ناصرخسرو.


ورنه مشک و پشک پیش اخشمی
هر دو یکسان است چون نبود شمی .

مولوی .


|| ادراک . اندریافت : «فلان شم سیاسی دارد». (فرهنگ فارسی معین ).
- شم قضائی و یا سیاسی و غیره داشتن ؛ در امور قضائی و سیاسی سخت متبحر و صاحبنظر بودن . درک رموز و دقایق و نکات پیچیده ٔ آن امور کردن . (یادداشت مؤلف ).
|| بو. بوی . بوی خوش . رایحه . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ) :
رنگ ِ رخ لاله را از نَد وعود است خال
شمعِ گل زرد را از می و مشک است شم .

منوچهری .


مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است .

خاقانی .


از جگر جیش خان جوش زند جوی خون
عطسه ٔ خونین دهد بینی شیران ز شم .

خاقانی .


- شم یافتن ؛ بو بردن به چیزی . درک چیزی :
از خویشتن آزاد زی از هر بلایی شاد زی
هر جا که باشی راد زی چون یافتی از عشق شم .

سنایی .


ترجمه مقاله